چهارشنبه 85 خرداد 31 :: 5:29 صبح :: نویسنده : Free Pen !
بسم الله الرحمن الرحیم
پیامبر اعظم ( ص ) : « اِنّ هذا أخی و وصیّی و خلیفتی من بعدی ، فاسمعوا له وأطیعوا. » [1] این [ علی ] برادر من ، وصی من ، جانشین من بعد از من است ، پس به او گوش فرا دهید و از او اطاعت نمائید .
[[ متن این نوشته از کتاب " آنگاه هدایت شدم " دکتر سید محمّد تیجانی سماوی استخراج کرده ام ]]
خدایا لعنت کن اولی و دومی و سومی را
گواهی شیخین علیه خودشان :
بخاری در صحیحش ، در باب « مناقب عمر بن خطاب » گوید : هنگامیکه عمر ضربه خورد ، از شدت درد ناله می کرد ، ابن عباس می خواست دلداریش بدهد ، بدو گفت : « ای امیر مؤمنان! هر چه باشد تو مدتی در خدمت پیامبر بودی و صحابی خوبی بودی ، آنگاه از اوجدا شدی در حالیکه از تو راضی و خشنود بود ، سپس همنشین ابوبکر شدی و با او هم بسیار خوب بودی و در حالی فراقش را تحمّل کردی و او هم از تو راضی بود و آنگاه با اصحاب آنان ، همنشین شدی و با آنها نیز برخورد خوبی داشتی و اگر از آنها جدا می شوی ، بی گمان در حالی جدا می شوی که از تو راضی اند » . عمر گفت : « اما آنچه گفتی از همنشینی با پامبر و خشنودیش از من ، پس آن از منّتهای خداوند بر من بود و اما آنچه که یاد کردی از هم صحبتی با ابوبکر و رضایتش ، پس آن هم از منّت های الهی بر من بود و اما نگرانی و سراسیمگی من ، پس برای تو و یارانت می باشد. بخدا قسم اگر هر جا از زمین که بر آن آفتاب تابیده است طلا می شد و مال من بود ، پس همه ی آنها را فدیه می دادم تا شاید از عذاب الهی ، قبل از دیدارش رهائی یابم » . [2] و تاریخ سخن دیگری را نیز از او به ثبت رسانده است : « ای کاش گوسفندی در خانواده ام بودم که هرگاه بخواهند مرا فربه کنند تا پس از فربه شدن و زیارت دوستانشان ، مرا می کشتند و قسمتی از گوشتم را کباب کرده و قسمتی را خشک می کردند و سپس مرا می خوردند و چون " مدفوع" خارج می شدم و " بشر" نبودم . » [3] و مانند چنین سخنی ، تاریخی برای ابوبکر نیز به ثبت رسانده است ، نوشته اند : هنگامی که ابوبکر به پرنده ای برفراز درختی می نگریست ، چنین گفت : « خوشا بحال تو ای پرنده ، میوه می خوری و بر درخت می نشینی و نه حساب و کتابی داری و نه عقاب و عذاب الهی ! ای کاش من هم در کنار راه بر درختی بودم و شتری بر من می گذشت و مرا می خورد و سپس همراه با سرگین آن خارج می شدم و هرگز از بشر نبودم .» [4] با دیگر گفت : « ای کاش مادرم مرا نمی زائید ! ای کاش کاهی در لای خشتی بودم ... » . [5]
و اینها برخی از اقوال آنها بود که تنها برای نمونه ذکر کردم. و اینست کتاب آسمانی خداوند که بندگان مؤمنش را چنین بشارت می دهد : « الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون . الذین آمنوا و کانوا یتّقون ، لهم البشری فی الحیاة الدنیا و فی الآخره لا تبدیل لکلمات الله ذلک هوالفوز العظیم » .[6] - همانا اولیای خدا هرگز ترس و خوفی ندارند و هیچ اندوهی در دلشان نیست ، آنان که ایمان آورده و با تقوا هستند ، در دنیا و آخرت ، بشارت به آنها داده می شود و در سخنان الهی تغییر و تبدیلی نیست و این همان رستگاری بزرگ است . و می فرماید : « ان الذین قالو ربّنا الله ثمّ استقاموا تتنزل علیهم الملائکه الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التی کنتم توعدون. نحن اولیاؤکم فی الحیاة الدنیا و فی الآخره و لکم فیها ما تشتهی انفسکم و لکم فیها ما تدّعون ، نزلا من غفور رحیم » .[7] - و آنان که گفتند ، پروردگار ما « الله » است و استقامت ورزیدند ، فرشتگان بر آنها نازل شده و به آنها بشارت دهند که هراس و اندوهی نداشته باشید و به بهشتی که به آن وعده تان می دادند ، خرسند باشید ، ما در دنیا و آخرت ، دوستان و اولیای شمائیم و همانا در آخرت هر چه بخواهید و اشتها کنید ، برای شما باشد و در آنجا هرچه درخواست کنید ، به شما داده خواهد شد ، این سفره را خدای بخشنده و مهربان برای شما گسترده است .
پس چرا ابوبکر و عمر آرزو می کنند که ای کاش از بشر نبودند ، همان بشری که خداوند آن را بر سایر آفریدگانش ، کرامت بخشیده است ؟ و اگر مؤمن معمولی که در دنیا ، پایدار بوده است ، به چنین مقامی نائل می آید که فرشتگان بر او نازل گردند و به مقام و منزلتش در بهشت ، بشارتش دهند و دیگر از عذاب الهی نهراسد و از آنچه در دنیا باقی گذاشته ، اندوهگین نباشد و پیش از رسیدن به آخرت ، در دنیا بشارتش دهند ، پس چه شده است که بزرگان اصحاب و همانها که – طبق آموخته هایمان – برترین افراد پس از پیامبرند ، و آرزو می کنند که ای کاش مدفوع یا سرگین یا مو و یا کاه بودند ؟ و اگر واقعاً فرشتگان ، آنان را به بهشت بشارت داده بودند ، هرگز چنین آرزوئی نداشتند که آنچه بر زمین از نور خورشید تابیده است ، اگر از طلا شود ، همه را فدیه دهند ، شاید از عذاب الهی ، قبل از ملاقاتش ، آسوده گردند !
[1] تاریخ طبری – ج2 – ص 319 ، تاریخ ابن اثیر – ج2 – ص62 ، سیره حلبیه – ج1 – ص 311 ، شواهد التنزیل حسکانی – ج1 – ص371 ، کنز العمال – ج15 – ص15 ، تاریخ ابن عساکر – ج1 – ص85 ، تفسیر خازن نوشته علاء الدین شافعی – ج3 – ص371 ، حیات محمد نوشته حسنین هیکل – چاپ اول – باب « و انذر عشیرتک الاقربین »
[2] صحیح بخاری – ج2 – ص201 .
[3] منهاج السنه ابن تیمیّه – ج3 – ص131 ، حلیه الاولیاء ابونعیم – ج1 – ص52
[4 و 5 ] تاریخ طبری – ص41 ، الریاض النظره – ج1 – ص134 ، کنزالعمّال – ص361 ة منهاج السنه این تیمیّه – ج3 –ص120
[6] سوره مبارکه یونس - آیات 62 و 63 و 64
[7] سوره مبارکه فصلت – آیات 30 و31 و 32 موضوع مطلب : فقط حیدر امیرالمومنین است منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 43
کل بازدیدها: 133699
|
||||